ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

کوزت و پای شکسته مادرجون

دیشب مادرجون تو حیاط پاش پیچ خورد و درد میکرد. هر چی بهش اصرار کردیم بیا بریم دکتر گفت نه خوب میشه. صبح خواب بودم که پدرجون اومد صدا کرد که پاشو مادرجون از دیشب نیمه های شب داره درد میکشه.  منم زودی آماده شدمو بردیمش بیمارستان.  از پاش عکس گرفتنو گفتن پاش شکسته باید آتل ببندن. بی زحمت اونی که باید آتل ببنده نیست و باید بعد از ظهر بریم. ما هم دست از پا درازتر برگشتیم خونه.  الان من شدم بانو کوزت.  مادرجون بیچاره هی میگه ببخش که من نشستمو تو کار میکنی.  اینقدر کار نکردم که الان وقتی دارم کار میکنم مادرجون شرمنده شده. مادرجون بیچاره از اینکه یه جا بشینه و کاری نکنه خیلی ناراحته. زنگ زدم به مامانی ...
12 آبان 1391

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد

هان! اي مردمان! علي را برتر بدانيد، که او برترين انسان از زن و مرد بعد از من است... هرکه با او بستيزد و بر ولايتش گردن ننهد نفرين و  خشم من بر او باد. (خطبه ي غديريه) عید غدیر عید ولایت و سروری مبارک  به امید قیام هر چه زودتر آقا امام زمان و پیروزی راه درستی و راستی خالق من بهشتی دارد نزدیک. . . زیبا. . . و بزرگ. . . و دوزخی دارد به گمانم کوچک . . .و بعید . . . و در پی دلیلیست که ببخشد ما را . . . گاهی به بهانه یک دعا در حق دیگری . . . شاید امشب آن شب بی دلیل باشد . . .دعاگویت هستم . . . دعاگویم باش     ...
12 آبان 1391

این روزای من

سلام تا لحظاتی پیش جیگرم اینجا بود. بگذارین از دیشب بگم: بعد از ظهر رفته بودم خونه خاله حدیثه، وقتی داشتم برمیگشتم بابایی ریحانه زنگ زد که کجا بودی؟ اومده بودم دنبالت که ببرمت خونمون. گفت آماده باش دوباره میام دنبالت. گفتم نه نمیام من فردا باید برم دانشگاه و نمیتونم فردا از ریحانه مراقبت کنم.  بابایی اصرار که حتما بیا فردا دانشگاه نرو. گفتم نه باید برم پایان ناممو تحویل دانشگاه بدم تا نمرمو وارد سایت کنن. بالاخره قبول نکرد و قرار شد بیاد دنبالم. راستیتش اعصابم خرد شده بود،  آخه منم کار داشتمو به فکر من نبودن که باید به کارم برسم. شب وقتی بابایی اومد دنبالم با اعصاب خراب آماده شدم و رفتم پایین گفتم همتون ...
11 آبان 1391

ریحانه به مدرسه میرود

سلاااااااااااااااااااااااام من اومدم.  البته هنوزم مشکلاتمون حل نشده اما نمیخوایم روحیه مون رو از دست بدیم.  میخوایم مثل همیشه محکم و استوار باشیم و در برابر سختی ها و بدخواهامون بایستیم. این چند روز خونه مامانی ریحانه بودم. فاطمه زهرا هم دوسته دوست داشتنیه ریحانه هم بود.  دیروز صبح فاطمه زهرا مقنعه مدرسه خودشو سر ریحانه کرد. خیلی بهش میومد و ناناز شده بود. بعدشم مانتو شلوارشو تنش کرد. خاله اکرم هم کمر شلوار رو 4 بار تا زد و تنش کرد. وااااااااااااییی نمونید چقدر ناناز شده بود.  کوله پشتیشو گرفتو میگفت خاله زهرا بیا بریم مدرسه. زودی دنبال کلیدش گشت و رفت دم در تا بره مدرسه. به زور رفت تو ر...
8 آبان 1391

عید قربان مبارک

سلام به همه بروبچ  عیدتون مبارک. امیدوارم تو این روز بزرگ کمی یاد بگیریم که بتونیم به نفسمون غلبه کنیم.    صبح ریحانه و بابایی و مامانی بعد از قربانی از خونه آقاجون اومدن پیش ما. منو پدرجون و مادرجون خونه تنها بودیم که با امدن جیگرم کلی انرژی گرفتیم.  این چند روز به خاطر یه سری مسائل دلمون گرفته و امروز خیلی حس و حال جشن نداشتیم اما انشاالله به زودی خبرهای خوب میرسه و جشن پیروزی برگزار میکنیم. پدرجون به هممون عیدی داد و ریحانه پولدار شد. دخترم امروز وقتی کار بدی کرد خودش گفت اشتباه کرم. دیگه جیگرم خانمی شده. دیشب میگفت قابلی نداره. دیروز همراه خاله حلیمه و خاله فائزه رفتم نمایش...
5 آبان 1391

بزل و بخشش استاد

هااااااااا؟؟؟؟؟ چیـــــــــــــــــــــه؟؟؟؟؟  من الان اصلا حوصله ندارما . . . پاپیچم نشید این همه از خودم قُمپُز در کردم. هی واسه خودم کلاس گذاشتم اونوقت این استاد . . . زد تو برجکم. با کلی ذوق چیتان فیتان کردمو همراه مادرجون و پدرجون رفتم دفتر شازده. بعد از 20 دقیقه تاخیر تشریف فرمایی کردنو کلی تحویلم گرفت. یکی یکی پایان نامه ها رو ازم گرفتو شروع کرد به نمره دادن. منم که رو صندلی نشسته بودمو به دستش دید نداشتم. کلی استرس داشتم   ا ما همش به خودم میگفتم این یارو بهم بیست میده.  آره بیست میده.  بعد از نمره دادن باهام درباره کار و کلاسهای فوق لیسانس صحبت کرد و اصرار که حتما بیا ک...
3 آبان 1391

جلسه قرآن

سلام امشب جلسه قرآن خونه ریحانه جونم بود. منم که بعد از ظهر رفته بودم دانشگاه و پایان نامم رو تحویل استادم دادم. اونم درباره کار باهام صحبت کرد و میزان حقوقمو بهم گفت.  کلی ذوق کردم اما جلوش خودمو بی تفاوت نشون دادم.  فقط استرس گرفتم نکنه یه وقت پیشش ضایع بشمو بگه تو که کار بلد نیستی.  آ خه تا حالا توی این چند ترمی فقط من و دو تای دیگه از دانشجوها کار با spss رو بلد بودیم. امروز گفت من از شما و اون دو تای دیگه خیلی راضیم و میدونم کار پایان نامتون در حد کارشناسی ارشده.  خدا کنه به منم مثل اون دو تا بیست بده.  توی دو ترم قبل فقط اون دو تا بیست گرفتن. خب بگذریم. بعد از اذان رسیدم خونه جیگر. مام...
2 آبان 1391

شب آرزوها

          خدایا ما اگر بد کنیم تو را بنده های خوب بسیار است                تو اگر مدارا نکنی ما را خدای دیگر کجاست؟                         امشب شب آرزوهاست، مامانا، باباها و خاله های عزیز می دونم همتون آرزوهای زیادی دارید، همتون دوست دارید بزرگ شدن بچه هاتون رو ببینید، قد کشیدنشون، تن سالمشون، خنده های قشنگشون، دوست دارید عروسشون کنید، دامادشون کنید.                                 اما یه امشب، فقط همین امشب رو یه...
19 خرداد 1390